من و تو
به نام خدای جنوب شهر ... پیشکش به بهترین پدر و مادر دنیا که آنرا هر فرزندی دارد... غفلت کردم ، زندگی پر است از مادرم… که دیگر بیدار نشوم… یک شماره ی خاموش شده و یک نخ سيگـــــار شریـــــک دردهایم نه به دیروزهایی که بودی فکر می کنم زماني كه خاطره هايت ازاميدهايت قويتر شدند پيــــــــــر شدنت شروع ميشود. . .!! همینــــکه آرزوهایــــم را خــــاک کــــردم خدايا…. اما کمک رسانان زیر نور چراغ قوه، چیز عجیبی دیدند. زن با حالتی عجیب به زمین افتاده، زانو زده و حالت بدنش زیر فشار آوار کاملا تغییر یافته بود. ظریف را احساس کردند. چند ثانیه بعد، سرپرست گروه، دیوانه وار فریاد زد: بیایید، زود بیایید! یک بچه اینجا است. بچه زنده است. لباسش به زمین افتاد که روی صفحه که مادر با تمامی وجودش دوستت داشت. می گویند دنیا دار مکافات است ! من که هستم؟
لحظه ای
دلم جایی گیر کرد و
تمام زندگی ام نخ کش شد ...
تنهایی....
هزار بار بهتر است
از بودن با کسی که
بودنش دروغ محض است
دلش که هیچ
حواسش هم با تو نیست
و فقط زمانی با توست که کسی را ندارد
گره هایی که تو آن را نبسته ای ...
اما باید تمام آنها را به
تنهایی باز کنی !!!!
میشود آنقدر برایم لالایی بخوانی
امروز روزیست که شریـــــک خاطـــــره هایم
آرزویست که همیشه
تو با دیگری به آن رسیدی...
باور کن...
حق من بود...
این روزها می گذرند اما ،
من از این روزها نمی گذرم
چشمان عروسکم را می گیرم
نمی خواهم مثل من ببیند و حسرت بکشد
می ترسم بهانه گیر شود...!
هیچ وقت نفهمیدم چه رازیست بین دلم ودستم
از دستم رفت به هرچی که دل بستم
میخواهم برگردم به روزهای کودکی...
آن زمانها که پدر تنها قهرمان بود
عشــق، تنـــها در آغوش مادر خلاصه میشد
بالاترین نــقطهى زمین، شــانههای پـدر بــود
تنــها دردم، زانوهای زخمـیام بودند
تنـها چیزی که میشکست، اسباببـازیهایم بـود
و معنای خداحافـظ، تا فردا بود!
نه به فرداهایی که شاید بیایی
می خواهم امروز زندگی کنم
خواستی باش .. خواستی نباش ..
به آرامش رسیـــدم
چــــه ســــاده بود خوشبختــــی…
پاهـایم را که درون آب مـی زنـم...
ماهــی ها جـمع می شـوند...!
شایـدآنها هـم فهمیـده اند...
عمری طعـمه ی روزگـار بوده ام...
اشتباه از من بود...
پر رنگ نوشته بودمت...
حتی کفش هم اگر تنگ باشد
زخم می کند٬
وای به وقتی که دل تنگ باشد ...
اينقدر تو خودم ريختم ،که از سرمم گـَذشت....
دارم غرق ميشم ....…دستت کــــــجاست!!!!!
آن روزها گنجشک را رنگ میکردند و جای ِ قناری میفروختند....
این روزها هوس را رنگ میکنند و جای ِ عشق میفروشند....
آن روزها مالباخته میشدی و این روزها ،دلبــــاخــــته ... !!!
♥ ♥ ♥ ♥ مـــــــــادر ♥ ♥ ♥ ♥
در سونامي ژاپن وقتی گروه نجات، زن جوان را زیر آوار پیدا کرد او مرده بود
ناجیان تلاش می کردند جنازه را بیرون بیاورند که گرمای موجودی
وقتی آوار از روی جنازه مادر کنار رفت دختری از زیر آن بیرون کشیده شد.
مردم وقتی بچه را بغل کردند، یک تلفن همراه از
شکسته آن این پیام دیده می شد:
عزیزم، اگر زنده ماندی، هیچ وقت فراموش نکن
_________________
سرم را نه ظلم مي تواند خم کند ، نه مرگ ، نه ترس ،
سرم فقط براي بوسيدن دست هاي تو خم مي شود مادرم
یــک شــب هــزار شــب "مــی شــود"،
وقــتـــی تـــو نـبـــاشـــی...
سکوتــــ مـــیکنــم !
بــه احتــرامِ آن همـــه حـــرفـــی...
کــه در دلـــم مـــرد
دنیا را بی خیال
فعلا که دار و ندار ما تویی و ندیدنت مکافات …
من همانم که نه هستم
من همانم که ندانم
تو در تو
من نه منم که تو بینی!
خسته ام! خسته ی خستگی ات!
پیر گشتم پای این
پریشان حالی نیمه شب خاموش...
دست بردار
ازاين جنگ نابرابر
دل سنگ تو هميشه برنده است
دل تنگ من هميشه شكسته. . .
این که من می کشم
درد بی تو بودن نیست تاوان با تو بودن است....
هوا گرفته بود باران میبارید
کودکی آهسته گفت :
خدایا گریه نکن درست میشه
Power By:
LoxBlog.Com |