من و تو
می خواهم بگویم تو جیبمون و رو جدول خیابونا راه بریم! باورت بشود یا نه ... !؟ مــــن خواهی بود .... تــکرار من نــــخواهد شد... دم از بازی حکـــــــم میزنی ... ! که " تک " " دل " را با " خشـــت " برید باخت ِ زیبایی بود! که با "خشت" "تک بــُری" نکنند... آنــــقــــدر مـــــــرا ســــــــرد کــــــــرد... کوچیک که بودم همیشه دستو پام زخمی بود مادر بزرگم تفلک مجبوربود یه بسته زخم یدک داشته باشه زخمام می سوخت اما زود خوب میشد آخه مامان جونم می گفت بوسش کنم زود خوب میشه کارسازه نه بوسه ای که دردامو از یادم ببره ! شب های تلخ بی تو بودنم وقتی گریه میکنی “زیبا تَــر” میشوی روز مرگم،هر که شیون کند از دور و برم دور کنید همه را مست و خراب از می انگور کنید مزد غسال مرا سیر شرابش بدهید مست مست از همجا حال خرابش بدهید بر مزارم مگذارید بیاید واعظ پیر میخانه بخواند غزلی از حافظ جای تلقین به بالای سرم دف بزنید شاهدک رقص کند جمله شما کف بزنید روز مرگم وسط سینه من چاک زنید اندرون دل من یک قلم تاک زنید روی قبرم بنویسید وفادار برفت آن جگرسوخته،خسته از این دار برفت... روزی بـا خـود می گـفـتـم.. من ... دریا شور شد
می خواهم بگویم اما چه بگویم؟!
زندگی رابا غمها و دردهایش بگویم؟
یا از قطره اشکی در میان اشکها؟
از قلب شکسته ام…
که شبها از درون سینه ام را به درد می آورد؟
از دل ریش …
که بر رخسار زردم قطره قطره می چکد؟
از چشمان خسته ام…
که آتش عشق در آن موج می زند؟
از روحم…
که شکوه و ناله های درد بار ازدلش شنیده می شود؟
از شبهای بی ستاره…!
از روزهای مه آلود…!
آخر چه بگویم؟!
فصل دو نفره ها تموم شد…
حالا نوبت ماست…
نوبت ماست که دستامونو بذاریم
روزی می رسد ،
که دلت برای هیچ کس ،
به اندازه من تنگ نخواهد شد !
بــــرای نگـــاه کردنـــم ,خندیـــدنم ,اذیـــت کردنم ....
برای تـــــمام لحظـــــــاتى که در کنـــــــارم داشتی !
روزی خواهــــــد رسید که در حســـــرت تکـــــرار دوبــــــاره
مـــی دانم روزی که نبـــــاشــــم هیچکس
ولی تو برای من مرده ای...
دم از حکــم دل میزنی
پس به زبان " قمــــــــــار " برایت میگویم !
قمـــار زندگی را به کسی باختم
جریمه اش " یک عمر"" حســــرت" شد!
یاد گرفتم به "دل" ، "دل" نبندم!
یاد گرفتم از روی "دل" حکم نکنم!
"دل" را باید " بُــر" زد جایش "سنگ" ریخت
از خــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــودش...
از عــــــــــشـــــــــــــــــــــــــــــــــــــق...
که حـــــــالا به جای دل بســــتــــــن...
یـــــــــــــــــــخ بســــــــــــتـــــــــــــــم...
آهـــــــــــــــــــــــــــااااااااااااااااااااااااااااای !
روی احســــــاســــــــم پــا نـگـذاریـد...
لیـــــــــــــــــــــــز میــــــــــخوریـــــــــــد!!
جای زخمام هنوز تازس حتی نمی تونم روشو بپوشونم
آخ که نیست که ببینه دیگه نه چسبی زخمی
و او هنوز آنجاست ...
پشت آن شیشه ای همیشگی ..
دلش آفتاب بی شیشه می خواهد
دلش نوازش باد می خواهد
دلش لمس می خواهد
دلش بازی می خواهد
...
باز هم دارد شب می شود ...
باز هم اوست و اتاق کنج راهرو
و سکوت بیمارستان ...
...
- "مامان ! کِی میریم خونه ؟؟"
- "میریم عزیزم .. به زودی میریم .."
این مکالمه هم تکراری شده ...
...
دوباره چشم به دورها می دوزد ...
مثل همیشه ...
چه سخت و طولانی می گذرند...
هر کدامش...
به بلندای شب یلدای زمستان سرد بی کسیم عمر دارند...
و به تاریکی شبهای خسوف وار دلم بی نورند...
می خواهم برای همیشه تو را داشته باشم....
من به همان زیبا که “تر” نیست ، قانعم . . .
اگـر او را با غـریبه ای بـبـیـنـم،
تـمـام شـهـر را بـه آتـش مـیـکـشـم..!!
"امـ ـا حـ ـالـ ـا"
حـاضـر نـیـسـتـم
کـبـریـتـی روشـن کـنـم
تـا بـبـیـنـم او کـجـاسـت..!!
هر روز به یاد نبودنت
به عشق از دست رفته ام
به احساس پاره پاره ام
کوه غم می کنم.....
ولی
باز هم فرهاد افسانه است
نه من.....
از بس اشک ریخت
در فراق رفتنت....
حال گونه های من
ببین که شوره زاریست
در انتظار آمدنت...
Power By:
LoxBlog.Com |